دلنوشته های یک جوان در دهه سومش



دوم دبیرستان بودم 
که یک روز پدرم یه فلش زیبا بهم هدیه داد
پسر خیلی تنهایی بودم توی یک شهر حاشیه کویر
هیچوقت آدم محبوبی نبودم
البته که دلم می خواست ولی نمی تونستم
توی یکی از همین روزهای زمستانی امتحانات یکی از همکلاسیا از من یک سریال رو خواست
منم سریال رو براش کپی کردم و بهش رسوندم 
موقع تبادل یکی از بچه ها گفت
مصطفی می خوای فلشتو بده برات چندتا چیز جالب بریزم
با اکراه قبول کردم
فلشمو بعد چند روز برگردوند
من حوصله نداشتم ببینم چی ریخته
مثل هرروز سال
یکم درس خوندم و خواستم بخوابم
که دیدم بی خوابی زده به سرم
تصمیم گرفتم ببینم دوستم چی برام ریخته
و خب
یکی از فیلم های
فیلم جنجالی درباره کره شمالی بود
ازهمین رو تصمیم گرفتم ببینمش
وخب این شد شروع دوران چندساله فیلم دیدن من
تابستون بعدی بود که تصمیم گرفتم یک سریال رو جدی شروع کنم نگاه کردم
به لیست سایت های مختلف سر زدم و ازبین گات و برکینگ بد
تصمیم گرفتم گاتو ببینم
خیلی زود فن گات شدم
شروع کردم به خوندن کتاب هاش و فعالیت تو گروه ها و انجمن های مربوط بهش
تا اینکه وارد کانالی مربوط به محتوای گات شدم
اونجا بود که اولین بار خانم گاما رو دیدم
روابط خاصی باهش نداشتم
کنار هم کارهای خودمو انجام میدادیم
یک شب باهش بگومگو کردم که بعد ها فهمیدم اون شبو گریه کرده
و بعد ها فهمیدم که منو دوست داشته
هممم
بالاخره بعداز کنکور دومم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم بببینم چکار کرده کنکورشو(بعدهای فهمیدم اونس سال کنکوری نبوده و بهم دروغ گفته)وخب همین شد
شروع آشنایی من با خانم گاما
اتفاقات زیادی دس به دست هم داد

 

همون اثر پروانه‌ای

والان که یک روز از قطع ارتباط برای همیشمون رد شده
ویکسال از روز آشنایی
به سال گذشته نگاه می کنم
و روز های پیش رو
قراره بازم دوباره این همه به یک نفر علاقه مند بشم؟

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

IT , دنیای رایانه و گوشی همراه خراسان غربی rangsalamti إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ مجله سرگرمی الاسین pooyandesign نوید آبادانی گلدونه جلوه دعوت به نماز